هایپریکولوژی

نسخه آزمایشی یک ایده ! دست آوردها و بازنمودها و رخدادهای دنیای هایپری من !

هایپریکولوژی

نسخه آزمایشی یک ایده ! دست آوردها و بازنمودها و رخدادهای دنیای هایپری من !

هایپریک ۱۳

داری راه میری .. دنبال مواد خام می گردی واسه یه زایش .. یه خلق .. همه ی چاله چوله ها و پستی بلندی ها رو حس می کنی .. حواست میره سمت پاهات .. می لغزن .. یه دفعه یکی شون یادش میره چکار باید بکنه .. معطل و مردد می چسبه به زمین و بقیه بدنت حرکت می کنه و ازش جدا میشه .. همه در کسری از ثانیه اتفاق می افتن .. چه حس عجیبی بود ! توی یکی از کوچه های مفتح ، نزدیک خونه ی قبلی برای تجدید خاطره رفتی که برای پنجمین بار سمند پلیس رو می بینی که دو سرنشینش نگات می کنند و تو از این دلهره ی ترش ى خنده ت می گیره ! خسته میشی و سوار ماشین میشی ... یک زن جلو و سه مرد عقب .. تازه راه افتاده ماشین که پسری که سمت راستت نشسته بلند میگه آقا یه روز یه ترکه میره ساندویچی میگه یه ساندویچ سوسیس بدین توش گوجه نذارین .. ساندویچیه بر می گرده میگه گوجه ندارم می خوای خیار شور نذارم ؟!! همه می خندن ! تو هم می خندی و سرخوشانه گوشت رو می سپاری به دیالوگ ها ...  بعد از یک جک دیگه زنه پیاده میشه و حرف بین دو مرد کناری من و راننده گل می کنه ...  : 

 جوون بهت تبریک میگم ، خوشحالم که بالاخره یه جوونی توی این مملکت هست که شاد باشه ... ( واقعاً هم کار پسره خیلی جالب بود .. منم از کارش خوشم اومد – حالا بگذریم از موضوع جک های قومیتی ! - ) جمهوری اسلامی که قاتل شادیه ، ضد شادی و خنده ست .. میگه همه تو سرتون بزنین .. بله آقا همه رو معتاد و دزد و افسرده می خواد ... ( همینطور ادامه پیدا می کنه تا پسره یه جک دیگه تعریف می کنه ! : ) آقا اون زمان که تاکسیا جلو دو نفر می نشوندند یه آخونده می شینه جلو به راننده میگه منو دو نفر حساب کن ! راننده هم بر می گرده میگه من تو رو تخم خودمم حساب نمی کنم !! ... همزمان همه مون قاه قاه خندیدیم ..  بعد خنده پسره گفت ولی حالا خودمونیم همه می دونیم که درستش اینه که اونا ما رو تخم خودشون حساب نمی کنن و همه مون که الان پیاده میشیم یه جور کارمون بهشون گیره !! و بقیه تأییدش کردن و کمی جلوتر پیاده شدم .. خلاصه نزدیک خونه بودم و با موسیقی می خرامیدم ! که نگاهم به مناره های یه مسجد افتاد و خنده م گرفت و تو ذهنم اومد که اه این چرا دو لنگش هواست ؟ جلوتر رفتم گنبدش سریع تو ذهنم شکل شکم یک زن حامله شد که با اون دو لنگ رو به هوا در کنار تصویر ورود و خروج آدمها از درش یه تعبیر فی البداهه به ذهنم آورد که مسجد رفتن هم عین چیز می مونه !! همون چیز ! :D ;) 

 

۲ دی ماه ۸۷

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد