هایپریکولوژی

نسخه آزمایشی یک ایده ! دست آوردها و بازنمودها و رخدادهای دنیای هایپری من !

هایپریکولوژی

نسخه آزمایشی یک ایده ! دست آوردها و بازنمودها و رخدادهای دنیای هایپری من !

هایپریک 34

پیاده زیر بارش نم نم بارون و موسیقی قدم می زنی و با A Perfect Circle هی بالاتر میری .. توی کریم خان باز به مرد کلاغی بر می خوری .. با صدای کلاغ از مردم می خواد ازش بخرن ! دستهاش کلاغیه .. روی سینه ها و سرش کلاغ نشسته ! و وقتی به چهره ش خوب نگاه می کنم نزدیکه رد کنم ! خودش هم کلاغ شده ! ازش رد میشم ..  موسیقی راه رفتنمو به رقص تبدیل می کنه ! حین رد شدن از خیابون تئوری پای غیر فعالم رو به یه رقص کوتاه با حرکت یه ماشین بدل می کنم که هم من و هم راننده که دختره خنده ش میگیره ! حیف که این حرکت هارو با نوشتن نمیشه نشون داد ! پیاده میرم تا نزدیکهای خونه که تو پارسا یه گوشه خیابون یه پژوی پارک شده می بینم که زیر نور چراغ روشن داخل ماشین ، یه بچه عقب نشسته و بیرون رو نگاه می کنه ، زن در کادر تأکیدی روسریش داره از توی یه کیسه نایلونی یه چیزی رو بر می داره و پشت فرمون یه مرد چاق سیبیل کلفت داره با اشتهای پر رنگی با دهان تا بناگوش باز شده به یک ساندویچ که دو دستی گرفتدش گاز میزنه ! نگاشون می کنم و تنم می لرزه ! میگم وای شیدرخ ! نکنه آدما که ازدواج می کنن اینجوری میشن ؟! چکار کنیم حالا ؟   

می خندم و به یه آهنگ از Geregor Samsa میرسم و شوک زده زندگی دوگانه رو تجربه می کنم (فاز کیشلوفسکی! مگه ورونیکا نبود نوید؟!  ) .. نزدیکی فضای ساخته شده در آهنگ با لحظه ای که توشم منو به درون پاها و تن و نگاه مردی که در آهنگ صدای قدم زدنش رو روی سنگفرش پیاده روی خیسی می شنوم میندازه که احساس می کنم یک بارونی بلند پوشیده و کلاه لبه داری سرشه و عینک تیره ای زده و سرش پایین و بین یقه ی بلند بارونیشه و به اطراف از زیر عینک و کلاهش نگاه می کنه (البته دو تصویر دیگه از این مرد که بازنمودی از من بود هم در ذهن دارم!)صدای رد شدن لاستیک ماشینها از کف یک خیابون خیس .. ایستادن اتوبوسها در ایستگاه و باز شدن درشون و صدای خالی شدن هواشون .. تک بوق هایی که در کنار یک همهمه ی شهری، فضای سرد محیط و جغرافیای دیگری رو برام تصویر می کنه و من رو از لحظه ی نمناکم در خیابان های نیمه روشن شبونه ی تهران در زیستی دوگانه به تجربه و زندگی دیگری می کشونه ! (به قول آرمان شاید تجربه ی جدید شهروندی! ارتباط و زیستواره ای جدید ...)

نظرات 4 + ارسال نظر
دامون 13 بهمن 1387 ساعت 00:26

پونک بیا...پونک...
در همهمه شهر....
یادته؟
نمیدونم چرا با خوندن متنت این تصویر اومد تو ذهنم!!
وبلاگ جدید مبارک
خبر نمیدید دیگه؟!!
رسمش نبود!

معنی سه جمله ی اول رو نفهمیدم دامون ! جریان چیه ؟!

لاله 13 بهمن 1387 ساعت 14:45

وای عارف تصویرات فوق العاده بود
میشد کاملا دید
زبان گفتاریتو دوس دارم
راستی اخر نفهمیدم جریان پای غیر فعالو ها
خوب اجرا نکردی نفهمیدم بابا اگه تصادف کنم تقصیر توئه

حالا تو بی خیالش شو .. کار خودمه فقط .. به خصوص که پاهای کشیده می خواد مثل من ! : دی ... در ضمن فقط چون شهسواری هستی به عارف صدا کردنت گیر نمیدما !

دامون 14 بهمن 1387 ساعت 00:52

اصلا انتظار هم نداشتم یادت باشه!!!دییییی
باشه چند تا کلید دیگه:

کریم خان٬ ایستگاه تاکسی٬ بار هستی٬ لبه بلوک سیمانی نرده های پارک.....

آهاااااااااا ... شرمنده .. من چند بار بگم و چقدر تاوان این حواس پرتیمو بدم آخه ؟! بگیرین دیگه ... نباید از من انتظار یادآوری خاطره ها رو داشت ! شرمنده .. حالا خوندیش ؟

نویدم دیگه 16 بهمن 1387 ساعت 21:32

بالاخره فرصت شد که بخونمش ، دارم به این فکر می کنم که من بدون تو چیکار می کردم سیاوش :( ، اگه تو و این همه فضا و احساس و تجربه رو نمیشناختم چطور زنده می موندم. چقدر خوشحالم که هستی رفیق ، نمی دونم آخر سفرمون به کجا می رسیم اما مطمئنم که من غرق لذت خواهم شد. واقعا مرسی سیاوش ، مرسی پدر.

تنها آرزوم در این رابطه ی خاص نوید عزیزم ، یک خود شناسی و خود باوری پویا و رشد دهنده بوده و هست و خوشحالم که اگر نه به طور ایده آل ولی کاملاْ محسوس در مواقع و مقاطعی این اتفاق افتاده .. هرچند جای بسیاری برای کار داره .. از تو و با تو خیلی چیزها یاد گرفتم و مهمتر از همه شیوه ی نقد و نگرش رو به زیبایی در جایگاه یک ناظر بیرونی هوشیار تیزبین برایم اجرا کردی .. خودت که می دونی تو و آرمان و پرویز جای خالی بخش بزرگی از نیازهامو به کمال پر کردین .. فقط یادت نره که شرط تداوم دوستی های من همیشه رشد و تغییر و حرکت بوده که به خوبی با این اصل آشنایی .. تا زمانی که یک رابطه پیش بینی شدنی و قابل حدس زدن نباشه جذاب و مداومه .. تئوری ظرف غذای من و آرمان .. همینطور فیدبک گرفتن در بازه های زمانی مشخص و رفع عیب که من و آرمان چند شب پیش در اوج سرما توی پارک کنار خونه شون این کار رو برای چندمین بار کردیم و چقدر خوب بود ... همینا دیگه .. حالا که یک هفته وقت داریم واسه کلی حرف زدن ! منتظر و مشتاق این سفرم ! فقط جهت پیروی از یک بازی کلامی دوست داشتنی میگم که دوستت دارم پسرم ! و مراقب جسمت باش که نیازش داریم ! ;)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد