هایپریکولوژی

نسخه آزمایشی یک ایده ! دست آوردها و بازنمودها و رخدادهای دنیای هایپری من !

هایپریکولوژی

نسخه آزمایشی یک ایده ! دست آوردها و بازنمودها و رخدادهای دنیای هایپری من !

هایپریک ۳۶

با عنصری از دل طبیعت به درون طبیعت میرم .. زبان و نشانه های بکر طبیعت رو درک می کنم .. مسیر کنار دریا و سنگها .. مسیر سه سال از کودکی .. به دریای مه آلود نگاه می کنم و حس می کنم از موسیقی هرگز سیر نمیشم .. به نزدیکی های ایستگاه رامسر می رسم .. سنگها تموم شدن و زیر یک درخت اکالیپتوس روی علف های زرد روی ماسه ، یه گوشه میشینم و شروع می کنم به خوردن بستنی ها و دسر ها ... موسیقی گوش می کنم .. باد می وزه و به حرکت مرغ های ماهیخوار روی آب و پرواز و شکارشون نگاه می کنم .. صدای اذان رو می شنوم و غروبی که داره کم کم می رسه .. به آسمون خیره میشم و اون بالا دو نفر رو ایستاده می بینم که به زمین با دقت نگاه می کنن .. یه کم که دقت می کنم می بینم یکی خداست و اون یکی هم با دشداشه و لباس عربی بلندش انگار محمده !  دقیق میشم که شکل خدا رو ببینم .. سه رخ بر می گیرده سمتم ! اخم کرده ! خنده ام می گیره آخه ابروهای پر پشتش کمانی نیست ! بلکه دایره ست !! دور چشمش حلقه زده ! تصویر ، بار گرافیکی و طنزآلود بالایی داره ... نگاه سنگین شون رو اینطور تعبیر کردم که دارن زور می زنن مردم رو به سمت مسجد و نماز و نیایش ببرن ولی یه جوون بی خیال توی باد کنار دریا نشسته و موزیک گوش می کنه و شاده و بستنی و دسر می خوره و لذت می بره ! خنده ام گرفت و پشت سر اون دو تا ، جمعیت پیامبران کوتوله تر ! رو دیدم که با کنجکاوی و اشتیاق به کارا و دنیای من خیره شدن !  و در آخرین پرده دیدم که خدا هم نیاز به پرستش پیدا می کنه و کل مقربان درگاه و ... پشت خدا به نماز و نیایش ایستادن ولی جالبش اینجاست که خدا که سر و دستش رو ، رو به بالا گرفته صورتش چسبیده به سقف ! آخه اونجا ته دنیاست ! قاه قاه خندیدم و به طعنه گفتم اینجا تازه دنیای من آغاز میشه !  

آسمون رو ول می کنم و به سطح دریا بر می گردم .. با امواج موسیقی روی آب شیرجه میرم و یک لحظه حس می کنم دلم می خواد همه ی آب های این دریاچه رو با دست لمس کنم و به نوعی دریا رو به آغوش بکشم .. درگیر این فکرم که ناگهان این خیال در قالب موسیقی به شکلی عجیب خودش رو محقق می کنه .. باز هم موسیقی نقش ایفا می کنه .. با امواج و اصوات قدرتمند موسیقی به وسط دریا میرم و به مرکزیت من در رأس ، مخروط معکوسی در دل دریا ایجاد میشه و من در مرکزش به شکل یک نوازنده یا رهبر ارکستر رو به طبقات مخروطی اطرافم که از امواج خروشان ایستای آب رو به بالا ایجاد شده به حس مالکیت و تصاحب دریا میرسم .. الهه ی دریا میشم ! باور می کنید ؟ بعید می دونم !

نظرات 1 + ارسال نظر
پرویز 29 بهمن 1387 ساعت 16:22

یادته نیچه در مورد خدا چی می گفت... تو این تصور تو خدایی نه اون که بالا سرت دیدیش... و همین زیباست

خسته ی درک قشنگ و دقیقتم پسر ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد