تو هوای سرد سیگار بر لب از کوچه های باریک و تاریک سهروردی می گذری و پنجره ی پایین یک تویوتای مدل قدیم رو می بینی! به ساختمان کناریش و آیفن های زیادش نگاه می کنی و می خوای بپرسی مال کیه که نگاهت به ساعت باعث میشه مکث کنی و با یک نگاه اتفاقی دوباره به ماشین متوجه میشی که ماشینه خراب و از کار افتاده ست و اون گوشه افتاده ! از تصور از خواب بیدار کردن اون همه واحد برای یک اشتباه خندهت می گیره و بلند می خندی و هدفون در گوش خندان به سمت خونه میری و از بالا خودت رو ذهن میاری و انسان رو از نگاه یک موجود غیر زمینی پدیده 2 پایی می پنداری که وقت خواب بقیه در کوچه ها پیچیده در لای یک کاپشن قدم می زنه و به یک ماشین قراضه نگاه میکنه و میایسته و بعد از چند لحظه مکث میخنده و دوباره راه میافته !
پاییز هم تموم شد ... یک پاییز خیلی خوب ... فراموشش نمی کنم ! زندگی من هم داره فصل به فصل میشه ! تجربه ی بکری بود ! با این وضع از زمستون می ترسم !
۳۰ آذرماه ۸۷