چند روز پیش به یادت مارک آنتونی گوش می کردم .. همون سه تا کار طوفانیشو .. این بار توی یه دشت بزرگ پر از گل باهات می رقصیدم .. دستهاتو گرفته بودم و می چرخیدیم .. لباس سفید تنت کرده بودی .. میون رنگهای سبز و زرد و قرمز .. دیگه از کارهایی که می کردی .. بازیهامون .. خنده هات و شیطونی هات و در رفتن هات و اون یکی شیطنت مورد علاقه ی من ! نمیگم که خودت می دونی و اصلاً این یکیو می سپرم خودت در ذهن و خیالت بساز و کاملش کن ! فقط خودت می دونی که چه لذتی بردم ...
۲۸ دیماه ۸۷