توی یکی از رد شدن هامون از خیابون، به طور قطری از یک چهار راه بزرگ با آرمان داشتیم رد می شدیم که وایستادیم همون وسط و یه دور کامل تقریباْ چرخیدیم و ایده ی انگار مشترکی به ذهنمون اومد و اون اینکه یه عکس پانورامای ۳۶۰ درجه بگیریم از یک چهارراه و کمی بعد این تصویر و ایده رو ساختیم که در نمایشگاه احتمالی آینده یک اتاق چهار دیواری رو به این ایده اختصاص میدیم و چهار وجه اتاق رو با عکس چهار جهت یک چهار راه کاملاْ می پوشونیم و وقتی وسطش قرار می گیری اگر موزیک و فضای سایکودلیک هم با هایپرر ها برای بینندگان فراهم باشه چه تجربه ای بشه براشون !!
همین ایده در طی یک اتفاق دیگه جور دیگه تصویر شد آرمان داشت از یک سازه ی بزرگی رو به بالا عکس می گرفت که من هم رفتم در زاویه ی ۹۰ درجه و ازش داشتم عکس می گرفتم که تصور کردم یکی هم از من عکس میگیره و این تسلسل می تونه به شخصی برسه که از آرمان داره عکس رو در رو می گیره و به نوعی یعنی نقطه ی پایان این حلقه که اضلاعش بسته به انتخاب ما متغیره .. مثل معما هم میشه و ایده ی یک اتاق دیگه ی نمایشگاه احتمالی آینده ام ! هم ساخته شد !
کی و چطور امکان داشت که یه عصر زمستونی با آناتما زیر نور خورشید نیمه جون و سایه های ناتوان از هم گسسته ی شاخه های خشک درخت پارک خلوت پشت گلستان بشینی و دسر شکلاتی و زعفرونی و بستنی نونی و سالار و پاستیل بخوری و بین هر کدوم یه نخ سیگار و بری تا اووووووج !! راستی آرمان می بینی دنیای تو شکلاتیه ! دنیای من زعفرونی !
۴ بهمن ماه ۸۷
همون پارکی که بار آخر با کنجکاوی و دیدن انتهای کوتاهش رمز و رازش رو گشودیم و از بین بردیم ! عصر یکی از روزهای اول بهمن ۸۷
ادامه ی خودگویه ی قبلی ، توی دادمان داشتم با آرمان پیاده می چرخیدیم که بیشتر با بار طنز بهش گفتم فکر کن که این هایپریک ها چقدر قابلیت تبدیل به انیمیشن و فیلم کوتاه و حتی بلند رو داره و چه پولی از فروشش شون میشه به دست آورد و ادامه ش دادم و رسیدم به اینکه ما از همه ی بیکاران دعوت می کنیم ! که وید بزنند و هایپریک هاشون رو بنویسند و بفروشند و اشتغال زایی میشه !! و به عنوان محبوب ترین و متفاوت ترین شغل شناخته میشه و چه شغل عجیبی بشه ها ! بعدش یاد نقش و اثر پول و ساختارهای بهره کش سرمایه داری افتادم که بعدش کارخانه هایی درست میشه که مردم میرن توش و لوله هایی هست که پشتش می نشینند و تی اچ سی می گیرن و میرن در سطح شهر می چرخند و هایپریک می بینند و می سازند و شب می نویسند و فردا صبح با خودشون میارن و دوباره یه روز دیگه ! و اونقدر فجیع و بهره کشانه و غیر انسانی شد این دنیای خود خواسته ی زیبای آزاد که ازش ترسیدم و در واقع نفرتم از سرمایه داری رو بازتولید کرد و سریع ازش دور شدم !! باز هم نقش و تأثیر فرهنگ آموخته شده و رایج سرمایه داری و پول ! چرا فروختن ؟ اون هم هنر رو ! ذوق و قریحه و وجودت رو !
۴ بهمن ماه ۸۷
باز هم یه آخر هفته ی دیگه !
داشتم فکر می کردم که تا یه مدت دیگه دنیا به واسطه ی رشد تکنولوژی و افزایش روند ماشینیزم و جمعیت و تبعات دیگه ش ، به وضعی می رسه که نیازمند تصاویر و تعابیر و رنگ ها و شیوه های دیدن و لذت بردن ما میشه ! آره ما ! من فکر می کنم این یک مکتب و نگرش و حتی شاید یک دین جدید داره میشه ! مکتب ویدرها ! هایپریک ها ! در ادامه ی این پیش بینی گفتم که من این جریان رو نظام مند می کنم ! من هوشمندش می کنم و نمیزارم به هرز بره این همه هنر و انرژی که به آسونی هم بدست نمیاد و برای من ارزش بسیاری داره ! ایده ش رو دارم و دارم سعی می کنم به زودی اولین قدمش رو بردارم ! آخه اعتقاد دارم تاریخ سازه !
۴ بهمن ماه ۸۷
کل کل هایپرانه (۱) :
هر وقت توی خون پشت پلک هات زیر آفتاب شنا کردی و لذت شنای تابستون توی دریا رو کاملاْ حس کردی بگو منم هایپرم !
کل کل هایپرانه (۲) :
هر وقت از بالای میدون سرو تقاطع یادگار پیاده قدم زدی و با موزیک از خیابون ها و اتوبان ها گذشتی و بستنی به دست توی سرما رسیدی به خانه هنرمندان بگو منم هایپرم !
۴ بهمن ماه ۸۷
چند روز پیش به یادت مارک آنتونی گوش می کردم .. همون سه تا کار طوفانیشو .. این بار توی یه دشت بزرگ پر از گل باهات می رقصیدم .. دستهاتو گرفته بودم و می چرخیدیم .. لباس سفید تنت کرده بودی .. میون رنگهای سبز و زرد و قرمز .. دیگه از کارهایی که می کردی .. بازیهامون .. خنده هات و شیطونی هات و در رفتن هات و اون یکی شیطنت مورد علاقه ی من ! نمیگم که خودت می دونی و اصلاً این یکیو می سپرم خودت در ذهن و خیالت بساز و کاملش کن ! فقط خودت می دونی که چه لذتی بردم ...
۲۸ دیماه ۸۷
هایپریک شیدرخی
تو یادت نمیاد ولی ارسباران بودم که زنگ زدی .. ارتفاع خیلی بالا بود .. تا آخر صحبتمون جدای لحن نگرانت احساس کردم صدات چقدر عوض شده و همش داشتم دنبال نشانه های آشنا می گشتم و در پاندول شک و نگرانی و نشانه های آشنای شیدرخی نوسان می کردم .. یه جوری تجربه ی بزرگراه گمشده بود ! چه ترسی بود ! تنها صداست که می ماند!
هشدار تخصصی (6) :
یکیش هپیه (Happy) .. یکیش ویژواله .. یکی صوتیه .. یکی دیپه (Deep) .. بشناسشون .. هر کدوم کره خاصشون رو می خوان .. هر کدوم یه فاز آهنگ و یک فضای بیرونی خاصی می خوان .. مراقب باش تداخل نکنی !
۲۸ دیماه ۸۷