این اولین هایپرریه که میزارم و تو این مدت تکلیفم با این بخش روشن نشد آخر ! چون هایپرر تعریف گسترده ای داره برام و شامل خیلی چیزها میشه که تصور هم شاید نتونید بکنید .. ولی فعلاً برای شروع کار می خوام موزیک های بی نظیری که متعلق به دنیای جدید شنیداری ام هستند رو بدون لینک دانلود ( چون حوصله شو ندارم!) براتون بذارم .. خودتون در صورت تمایل زحمت بکشید پیدا کنید . حتماً گوش کنید . برای اولین کار با اطمینان خاطر به آهنگی اشاره می کنم که در اولین هایپریکم که در این وبلاگ نیست و در نبش گذاشتمش و ورود من به فضای هایپریک ها بود معرفیش کردم .. کاری از گروه متفاوت Kwoon ... کاری اونقدر سایکودلیک که با قدرت من رو به عمق فضای معنایی و تصاویری و توهمی ویدهای بیکرانه برد و دنیای دیگری رو برام آغاز کرد ...
Song : The Beast
Album : Tales And Dreams
Artist : Kwoon
Year : 2006
غروب کنار دریای سنگی شهسوار - اواخر بهمن ماه ۸۷
هنوز موندم که اون شیئی که می درخشه چی بود ؟ با اون خط قرمز !
یک متن خارج از این سه دسته بندی دارم می نویسم چون احساس کردم نیازه که این توضیح حتماْ داده بشه ... مخاطب حرفم کسانی اند که با خوندن این وبلاگ و هایپریک ها به نوعی کنجکاو و علاقه مند تجربه ی مستقیم اون هستند و اگر چنین چیزی پیش بیاد فکر می کنم مسئولم که توضیحاتی رو بنا به «تجربه و شناخت شخصی» ام بدم.
باید بدونید که قبل از هر تجربه ای در این وادی نیازمند مطالعه و استفاده از تجربه ی افراد مجرب در اون زمینه هستید . بعد از کسب آگاهی و روشن کردن هدف و انگیزه تون از این کار ، مسایلی چون شرایط روحی و شخصی تون در اون لحظه و نیز فضای بیرونی و عوامل جانبی و کمک کننده مطرح اند که باید با تجربه انتخاب بشن تا شرایط برای یک سفر کوتاه مدت خوشایند و سازنده رو داشته باشین .. چیزی که گوش می کنید ( که حتماْ نیازه !) و چیزی که می خورید و جایی که هستید کاملاْ اثرگذار و تعیین کننده ست .. برای وید بر خلاف فاز مرفین باید بدونید که مقوله ای کاملاْ بیرونی و اکتیوه .. انرژی زیادی تخلیه می کنه که اگه در فضای بسته تجربه بشه نیاز به کنترل و آشنایی بالایی داره تا به تجربه ی بدی منجر نشه به خصوص که حدوداْ ۴-۵ ساعت (آمار به عددهای بیشتری اشاره می کنند) هایپری رو در هر بار به طور ممتد خواهید داشت و اگر مسلط نباشید زمان کافی برای لو رفتن و اشتباه کردن هست! البته اگه قبلش نشانه ی سرخی چشمتون رو بر طرف کرده باشین!
تجربه ی من در مورد فازها و در واقع نوع و زاویه و نحوه ی مواجهه با این پدیده اونها رو به دو دسته تقسیم می کنه .. یکی فاز درونیه که در فضای ذهنیت و بی ارتباط با اشیاء و ابژه های بیرونی اتفاق می افته و کاملاْ از جسمت به درونه .. تقریباْ در حالاتی مثل ریلکسیشن .. چشمان بسته .. فضای آروم و موزیک آروم و بی تنش .. که نظر به تجربه ی شخصیم مختص فاز مرفینه و البته فِسی های آخر وید ( مرحله ی فرود نهایی هایپری) که زیبا و منحصر به فرد هستند. فاز دوم که مختص تی اچ سی و آمفتامین و در نهایتش اسیده فاز از جسم به بیرونه .. فازیه که کاملاْ با طبیعت و ابژه ها و تصاویر بیرونی در ارتباطه و در این فضا به خلاقیت و زایش و لذت و معنا می رسه، رنگ، طبیعت، نور، صدا، طعم، بو و ... که بسته به حالتون و محیطتون ریتم و سرعت موزیک و حرکت و رفتارتون هم تعیین میشه ...
در هر صورت پیشنهاد می کنم با یک فرد با تجربه - در صورتی که تمایل دارید - اقدام به این امر کنید تا بکر و ناب و بی خطر باشه چون تا یک دوره ی طولانی شما به دنبال اثراتش حرکت می کنید و آنچنان تحت کنترل و خواست شما نیست تا یاد بگیرید .. جالبه که بدونید تا اونجایی که من شنیدم و خوندم حالات به اصطلاح اُوِر دوز انگار نداشته و آمار تصادفات روی وید خیلی خیلی کم گزارش شده ... خلاصه، حرفها و نکته های زیادیه که اینجا نه میشه خیلی بازش کرد و نه حوصله ش هست .. متأسفانه منابع فارسی در اینترنت جدای چند نکته ی کلی به غایت دور از واقعیت و ضعیف و بی محتواست.
اون چیزی که این مدت متوجه شدیم اینه که خیلی ها ، در واقع اکثر اونهایی که از این مواد استفاده می کردند و می کنند و دیدیم ، بعد زیبایی شناسی و معنا آفرینی وید رو درک نکردند و به تعبیر ما نهایتاْ فاز مستی رو باهاش می گیرند .. کمی پر حرفی و خوشی و گذروندن لحظه(البته شاید در سطح فرهنگی و اجتماعی غیر مولد از منظر هنری! چرا که در دنیای هنر همیشه خالق اثرات و تولیدات فوق العاده غنی و ناب و بی همتایی شده که جاودانه مونده چه در موسیقی چه ادبیات و چه نقاشی و گرافیک و ...) ولی در این ارتباط مسأله ی مهمی مطرح میشه که یکی از تجربه ها و در واقع هشدارهای کلیدی فضای این تجربه هاست .. اون هم عادت ، اعتیاد و دنیای بدون هایپرر ها ! اگر از ابتدا آگاه باشی که در حین تجربه، رفتار و فرآیند لذتی که موجد شادی و هیجان و به قول بچه اسیدها ! روال شدن همه چی شده رو خوب بشناسی که در غیاب اون و در حالت عادی بتونی بازسازیش کنی و اونو به یک درک و رفتار بدل کنی بهترین پیش گیری رو کردی و در واقع برنده ی میدانی و ترسی از سیاهی و پوچی و تلخی و بی رنگ و صدا و مزه شدن دنیا در غیاب ویدهای بیکرانه نداری .. این بالاترین و بهترین و مفیدترین تجربه ایه که می تونم بهتون منتقل کنم که بسیار باعث نومیدی و یأس و سیاهی ناشی از ابعاد اعتیاد این پدیده بوده .. چرا که اعتیاد مثل یک دوپینگ لحظات خوشی رو به خیلی ها نشون میده ولی در واقع کارکرد اصلیش دور کردن فرد از مسأله اش و پنهان کردن یا کمرنگ کردن و یا فراموشی واقعیت آزارنده و مشکل ساز زندگیشه و با این پیشنهاد من که نیازمند خودآگاهی و شناخت بالایی از انسان و هستی و پدیده هاست در مواجهه با واقعیت های همیشه ملموس و موجود زندگیتون به مشکل بر نخواهید خورد ! ناگفته نمونه که فضای ادراک و شناخت شما متأثر از مبنای عقیدتی و باورها و نظریه ی شناخت تان از انسان و هستی ست .. بسیار دیده ایم که برای معتقدین به متافیزیک چه بسیار مؤید و باز تولید کننده ی توهمات و به واقع خرافات متافیزیکشون بوده .. وقتی همه ی این ادراکات خارج از روال و مسیر عادی شناخت مون از پدیده ها رو هم فیزیولوژیک و بیو شیمیایی ببینی به این بی راهه ی تاریک غلط انداز نخواهید رفت! البته طبعاْ بخش دیگرش اعتیاد جسمی ست که حتماْ نیازمند مشاوره و مطالعه ست ولی لذت هایی که این روزها و این دوران بردم و تغییرات شگرفی که در شخصیت و دنیا و رفتار و نگاهم دیدم باعث میشه که نخوام مخالفتی بکنم با این تجربه برای دیگران .. تنها نگرانی و هشدارم به نحوه و چگونگی این تجربه ست و اینکه فکر می کنم می تونه برای بعضی ها به خاطر شرایطشون مناسب نباشه .. در آینده از فازها و فضاهای دیگری خواهم گفت که خودم بسیار کنجکاو تجربه شون هستم .. در ضمن اونقدر هایپریک هام زیاد شدند که فکر می کنم نمی رسم بنویسمشون .. اونم من بی حوصله ی راحت طلب !
عصر یکی از روزهایی که شهسوار بودیم تصمیم گرفتیم بریم دوهزار .. اومدم خونه که چیزی رو بردارم .. غروب بود .. خونه مثل اکثر دفعاتش ساکت و خاموش بود .. پدر رو در هال ، کنار بخاری دیدم که روی زمین دراز کشیده و خوابش برده ! مثل کودکی هام سعی کردم سر و صدایی نکنم و با باریکه ی نور آباژور ِ همیشه ناظر، کارمو انجام دادم .. دم در هال برگشتم و به صورتش نگاه کردم .. گنگ و منجمد ، بیرون اومدم .. توی راه درگیر گذشته و خاطره و تکرار و ابعاد مکرر متفاوتش بودم که بالاخره طبیعت به یاری وید شروع به صحبت کرد .. پشت به یک دیواره ی سنگی ، رو به کوه های بلند و تاریک و نیمه برفی در ارتفاع رهایی نشستیم ..
به دره ی خاموش نگاه می کنم و آهنگ The Longest Night از French Teen Idol رو گوش می کنم .. سکوت و سرمایی که کمتر شده به گرمای درونم فایق بشه توی پس زمینه اند! نگاهم در طبیعت و تصاویر می چرخه که اتفاق موعود می افته ! یک موجود خیالی از دل کوه بلند و تاریک نزدیک به سطح برفی اون، پرواز می کنه و به سمت من میاد ... اندامش کمی شبیه پری های دریاییه ولی به سیمرغ شبیه تره ! میاد و جلوی من در سراشیبی دره ی زیر پای من می نشینه و نگام می کنه .. تم و طعم نگاه آشنای شیدی رو توش می بینم .. با اشاره ی چشماش رو پشتش سوار میشم و پرواز می کنه به سمت دره ی خاموش .. به گردنش چسبیدم و باد به صورتم می خوره .. حس سبکی پاهات و ارتفاع دلچسب هرگز تجربه نشده ! به نزدیکی های دره ی کنار رودخونه ای که از وسط کوه ها می گذره می رسم و به خونه ها نگاه می کنم .. از کنار هر خونه ای که رد میشیم سرم رو نزدیک پنجره ش می کنم و یا چیزی میگم یا با نور جادویی اون موجود چیزی رو به درون خونه میندازم که باعث میشه چراغهای خونه روشن شه و نمای خونه از پنجره، رنگی و پر نور بشه و بچه ها رو با لباس های شاد و رنگی شون در حال پریدن و ذوق کردن و شادی می بینم و دو نفری لبخند می زنیم .. با یک خبر ، با یک هدیه ، با یک ایده و پیشنهاد .. فاز بابانوئل بود انگار ! خلاصه این حرکت ممتد و بدون توقف در مسیر بین دو کوه ادامه پیدا می کنه و در دل تاریکی رودی از نور و رقص و صدا رو ایجاد می کنه تا ... تا به خیابون کشاورز می رسم ! خونه ی پدری ! از پشت پنجره به داخل نگاه می کنم .. امید و انتظارم این بار هم به یأس می نشینه و خونه رو تاریک می بینم .. بی سر و صدا داخل میرم .. لامپو روشن نمی کنم .. پدر رو کنار بخاری با حالت همیشگیش زیر باریکه ی نور آباژور همیشه ناظر و ساکت ، می بینم که خوابیده .. پاهام سست میشن ! زورم نمی رسه یا ... ؟ آروم میرم کنارش ، تو بغلش می خوابم .. پری مهربون برفی از پشت پنجره صورتش رو چسبونده به شیشه و پیکر پسری در آغوش پدر رو در تاریکی مطلق خانه در مسیر باریکه ی نور آباژوری که در اتاق خواب روشنه می بینه و آروم گریه می کنه ! آب میشه !
(شاید این تصویر و یا همون هایپریک جای بیشتری برای کار داشت .. فضا سازی بیشتر .. مفهوم سازی و یا تغییر حس و حالات و نشانه ای تر کردن و زدودنش از سمبل ها و لحظه ها و صحنه های شناخته شده و قبلاً تکرار شده ولی عمداً به این نواقص حتی تن دادم تا ناب بمونه ! بدون هیچ دخالتی! لذتش که نهایتاً قابل انتقال نیست! در ضمن متنی به زودی خواهم نوشت که سخنی ست با مخاطبان و احیاناً علاقه مندان به این تجربه که پیشنهاد می کنم در صورتی که اندکی تمایل به تجربه ی بار اول این مقوله دارند دست نگهدارند و اون متن رو بخونند!! و نیز اینکه به نظر می رسه این فاز رو به پایانه ! چرا که من ازش جلو زدم و اون دنبال منه ! پله ی بعدی رو می بینم! )
با عنصری از دل طبیعت به درون طبیعت میرم .. زبان و نشانه های بکر طبیعت رو درک می کنم .. مسیر کنار دریا و سنگها .. مسیر سه سال از کودکی .. به دریای مه آلود نگاه می کنم و حس می کنم از موسیقی هرگز سیر نمیشم .. به نزدیکی های ایستگاه رامسر می رسم .. سنگها تموم شدن و زیر یک درخت اکالیپتوس روی علف های زرد روی ماسه ، یه گوشه میشینم و شروع می کنم به خوردن بستنی ها و دسر ها ... موسیقی گوش می کنم .. باد می وزه و به حرکت مرغ های ماهیخوار روی آب و پرواز و شکارشون نگاه می کنم .. صدای اذان رو می شنوم و غروبی که داره کم کم می رسه .. به آسمون خیره میشم و اون بالا دو نفر رو ایستاده می بینم که به زمین با دقت نگاه می کنن .. یه کم که دقت می کنم می بینم یکی خداست و اون یکی هم با دشداشه و لباس عربی بلندش انگار محمده ! دقیق میشم که شکل خدا رو ببینم .. سه رخ بر می گیرده سمتم ! اخم کرده ! خنده ام می گیره آخه ابروهای پر پشتش کمانی نیست ! بلکه دایره ست !! دور چشمش حلقه زده ! تصویر ، بار گرافیکی و طنزآلود بالایی داره ... نگاه سنگین شون رو اینطور تعبیر کردم که دارن زور می زنن مردم رو به سمت مسجد و نماز و نیایش ببرن ولی یه جوون بی خیال توی باد کنار دریا نشسته و موزیک گوش می کنه و شاده و بستنی و دسر می خوره و لذت می بره ! خنده ام گرفت و پشت سر اون دو تا ، جمعیت پیامبران کوتوله تر ! رو دیدم که با کنجکاوی و اشتیاق به کارا و دنیای من خیره شدن ! و در آخرین پرده دیدم که خدا هم نیاز به پرستش پیدا می کنه و کل مقربان درگاه و ... پشت خدا به نماز و نیایش ایستادن ولی جالبش اینجاست که خدا که سر و دستش رو ، رو به بالا گرفته صورتش چسبیده به سقف ! آخه اونجا ته دنیاست ! قاه قاه خندیدم و به طعنه گفتم اینجا تازه دنیای من آغاز میشه !
آسمون رو ول می کنم و به سطح دریا بر می گردم .. با امواج موسیقی روی آب شیرجه میرم و یک لحظه حس می کنم دلم می خواد همه ی آب های این دریاچه رو با دست لمس کنم و به نوعی دریا رو به آغوش بکشم .. درگیر این فکرم که ناگهان این خیال در قالب موسیقی به شکلی عجیب خودش رو محقق می کنه .. باز هم موسیقی نقش ایفا می کنه .. با امواج و اصوات قدرتمند موسیقی به وسط دریا میرم و به مرکزیت من در رأس ، مخروط معکوسی در دل دریا ایجاد میشه و من در مرکزش به شکل یک نوازنده یا رهبر ارکستر رو به طبقات مخروطی اطرافم که از امواج خروشان ایستای آب رو به بالا ایجاد شده به حس مالکیت و تصاحب دریا میرسم .. الهه ی دریا میشم ! باور می کنید ؟ بعید می دونم !
شهسوار - ییلاق دوهزار ..
با کوله باری هایپریک و هایپر عکس و تصویر و خاطره و برداشت برگشتم ! مرسی بابک!
راستی یه نکته ای .. چرا میگن و معتقدند که بر اثر استفاده ی مواد روانگردان آدم دچار توهم و برداشت های نادرست و غیر واقعی از هستی و اطرافش میشه ؟ یک سری نتایج حاصل از حالات پارانوئیدی و درک نکردن همه ی ابعاد پدیده های در حال وقوع که منجر به تصمیم گیری و رفتار و گفتار اشتباه و گاهاْ خطر آفرین میشه رو قبول دارم ولی منظورم قسمت پدیدار شناسی و هستی شناسی اونه که بعد پر رنگ لحظات هایپری منه ..
من با یک پیش زمینه و پیش آگاهی وارد این وادی شدم و در برهه ای که تقریباْ سئوالات بنیادین و پایه ای هر انسانی در مورد جهان ، هستی و زندگی رو در حد قابل قبولی پیدا کرده بودم و داده بودم گام در این تجربه ی جدید گذاشتم که یکی دیگر از ابعاد کنجکاوی و شناخت و تغییر مداومیه که همیشه در خودم سراغ داشتم ! بله هیچ چیز انسانی نیست که با من بیگانه باشد! حال که به برداشت ها و رفتار و نوع رابطه ی جدیدی رسیدم این مسأله در راستای همون قبح اخلاقی و هنجاری حاکم بر این پدیده تأثیراتی در نگرش و برداشت و رفتار بعضی ها نسبت به من -من نوعی- و این دنیام داشته که وارد تحلیل دقیق تر و در واقع حمله به اون دسته آدمها نمیشم که هرچند کار سهل و مطبوعی ست برایم ولی خب قصدم این نیست .
در یکی از هایپری هام این سئوال برام ایجاد شد که کیفیت و ویژگی های دیداری و شنیداری و شناختی ما در ارتباط با مشخصه ها و مؤلفه های ارگانیسم تکامل یافته ی امروز ماست . یعنی به تعبیری -همچنان غیر تخصصی و کلی- به سطح تکامل سلسله اعصاب مرکزی ما و نوع و میزان ترشحات و فعل و انفعالات مغزی و عصبی ما که حدس می زنم در طول دوران تکامل بشر متغیر بوده باشه . حال اگر علم این برداشت کلی و فرو کاسته شده ی من رو از پروسه ی شناخت و درک و رفتار با اغماض زیاد مجاز و روا بدونه می خوام بگم تعریف واقعیت از این دیدگاه بسیار نسبی و قراردادی میشه چرا که درک و برداشت ما از ابژه های اطرافمون - پدیده های مادی طبیعی و رخدادها و روابط و مفاهیم - در ارتباط با همین ساختار خاص عصبی و مغزی ماست.
حالا حرف من اینه که بر هم خوردن این -نه الزاماْ- توازن و یا همون میزان ترشحات و نوع و کیفیت فعل و انفعالات عصبی و مغزی می تونه به ساختار شناختی ِ دیگری منجر بشه که می تونست به طور پایدار در گروهی از موجودات دیگر وجود داشته باشه . این ایده به طور کمرنگ در انتهای کتاب «ماده و آگاهی» که در دیالنفی معرفی کرده بودم هم وجود داشت . به طور جالب و هیجان بر انگیزی بررسی کرده بود که با توجه به گستره ی بیکران شناخته شده ی هستی و با در نظر گرفتن شرایط مورد نیاز برای پیدایش سیستم های باز به منظور داشتن ِ شرایط تبادل دمایی برای وقوع حداقل فعل و انفالات شیمیایی در راستای پیدایش و تکامل موجودات زنده چه درصد احتمالی هست که موجودات زنده ی دیگری در فضا و کرات دیگر به وجود اومده باشند ؟ و اینکه اگر باشند با چه ساختار شکلی و ویژگیهای شناختی خواهند بود ؟ چه فرکانس هایی را می شنوند و چگونه می بینند ؟ برداشت و درک و شناخت اونها از پدیده ها به چه صورت بوده و وسایل و ابزار ارتباطی شون چه می تونه باشه ؟ و با در نظر گرفتن عمر تقریبی جهان چه میزان احتمال نابودی داشته اند و ... بررسی آماری و احتمالی و تخمینی بسیار جذابی بود که حداقل در دنیای احتمالات امکان وقوع پدیده های شگفت انگیز و پر هیجانی رو می داد و این هایپریک من در راستای همین نگرش هم کسب هویت می کنه ! یعنی تنها معیار موجود و درست و قابل استناد از تفسیر و تعبیر پدیده ها و مفاهیم و ارتباطات ، روال شناختی موجود نیست بلکه با تغییر در دستگاه و پروسه ی شناخت انسانی می توان به ابعاد دیگری رسید. همین دیگه ! تا تطویل کلام ، اطاله ی کلام نکرده برم آماده شم برای یک برف بازی هایپرانه در عصر پنج شنبه و بعدش یک سفر طولانی و لازم به شهسوار ِ آب نخورده ذبح شده !!
یکی بازی می کنه یکی می نویسدش ! یکی اجرا می کنه یکی اون بالا تصمیم می گیره ! خیمه شب بازی ... خیمه شب بازی ...
پیاده زیر بارش نم نم بارون و موسیقی قدم می زنی و با A Perfect Circle هی بالاتر میری .. توی کریم خان باز به مرد کلاغی بر می خوری .. با صدای کلاغ از مردم می خواد ازش بخرن ! دستهاش کلاغیه .. روی سینه ها و سرش کلاغ نشسته ! و وقتی به چهره ش خوب نگاه می کنم نزدیکه رد کنم ! خودش هم کلاغ شده ! ازش رد میشم .. موسیقی راه رفتنمو به رقص تبدیل می کنه ! حین رد شدن از خیابون تئوری پای غیر فعالم رو به یه رقص کوتاه با حرکت یه ماشین بدل می کنم که هم من و هم راننده که دختره خنده ش میگیره ! حیف که این حرکت هارو با نوشتن نمیشه نشون داد ! پیاده میرم تا نزدیکهای خونه که تو پارسا یه گوشه خیابون یه پژوی پارک شده می بینم که زیر نور چراغ روشن داخل ماشین ، یه بچه عقب نشسته و بیرون رو نگاه می کنه ، زن در کادر تأکیدی روسریش داره از توی یه کیسه نایلونی یه چیزی رو بر می داره و پشت فرمون یه مرد چاق سیبیل کلفت داره با اشتهای پر رنگی با دهان تا بناگوش باز شده به یک ساندویچ که دو دستی گرفتدش گاز میزنه ! نگاشون می کنم و تنم می لرزه ! میگم وای شیدرخ ! نکنه آدما که ازدواج می کنن اینجوری میشن ؟! چکار کنیم حالا ؟
می خندم و به یه آهنگ از Geregor Samsa میرسم و شوک زده زندگی دوگانه رو تجربه می کنم (فاز کیشلوفسکی! مگه ورونیکا نبود نوید؟! ) .. نزدیکی فضای ساخته شده در آهنگ با لحظه ای که توشم منو به درون پاها و تن و نگاه مردی که در آهنگ صدای قدم زدنش رو روی سنگفرش پیاده روی خیسی می شنوم میندازه که احساس می کنم یک بارونی بلند پوشیده و کلاه لبه داری سرشه و عینک تیره ای زده و سرش پایین و بین یقه ی بلند بارونیشه و به اطراف از زیر عینک و کلاهش نگاه می کنه (البته دو تصویر دیگه از این مرد که بازنمودی از من بود هم در ذهن دارم!)صدای رد شدن لاستیک ماشینها از کف یک خیابون خیس .. ایستادن اتوبوسها در ایستگاه و باز شدن درشون و صدای خالی شدن هواشون .. تک بوق هایی که در کنار یک همهمه ی شهری، فضای سرد محیط و جغرافیای دیگری رو برام تصویر می کنه و من رو از لحظه ی نمناکم در خیابان های نیمه روشن شبونه ی تهران در زیستی دوگانه به تجربه و زندگی دیگری می کشونه ! (به قول آرمان شاید تجربه ی جدید شهروندی! ارتباط و زیستواره ای جدید ...)