خواب های این چند مدتم اونقدر عمیق بودن که در بیداری با هر اتفاقیو و هر جا می تونم ردشو پیدا و بازسازی کنم . این حس های تجربه شده ی متعدد روزانه ... معناها تغییر کردن و چه حجم بیکرانی از لذت رو من از موسیقی و پاییز و این برگه های خشک بودار تی اچ سی ساختم و بردم ... ویدهای بیکرانگی ... 5شنبه های ارسی تبدیل شد به کوچه - پارک های متروک و سرفه های خشک شدید و از بالای میرزای شیرازی قل خوردن تا کریم خان و سفر پر لذت در ویترینهای متنوع بابا نوئلی و کاج کریسمس و برفیش .. ویترینهای شکلاتی .. دریچهای به کودک زیبا و آروم کافه-من ارمنی .... تبدیل شد به فیلم گرفتن یک مرد غریبه ، پشت آب نما ، از رقص دخترک صورتی بر تاب .. حرکت های دو ضرب باله وار دخترک تاب سوار بر زمین و پرش خواب گونهش ... 15 سال بعد در کافهای می بینیش و ... من می خوام با همه ی آهنگهای دنیا برقصم .. با همهی آهنگهای زیبای دنیا که هر بار از شوق کشف کردنشون یکبار دیگه متولد میشم... من اونقدر ذوق و انرژی دارم که می خوام همهی آهنگارو به تصویر در بیارم ... به طور بی سابقهای کنجکاو درون و پیچیدگیها و لذتها و تواناییهای انسان و مراودههای اجتماعی شدم!
۲۰ آذر ۸۷