هایپریکولوژی

نسخه آزمایشی یک ایده ! دست آوردها و بازنمودها و رخدادهای دنیای هایپری من !

هایپریکولوژی

نسخه آزمایشی یک ایده ! دست آوردها و بازنمودها و رخدادهای دنیای هایپری من !

هایپریک ۳۸

خیابون کارگر رو از سر جلال بر عکس و سر پایینی می دوم .. خیلی وقته انگار ندوییدم! بارون نم نم می باره .. کف زمین داره خیس میشه .. با موزیکی از Cold Play خاطره اون روزی رو که با هم همین مسیر رو خسته و کوفته با خنده طی می کردیم رو بر عکس مرور می کنم .. وضوح تصاویر و اتفاقات باور نکردنیه .. عکس العمل هامون به مغازه ها و اون مغازه آب میوه ای که واستادیم و یه چیزی خوردیم .. با اینکه از اوضاع بد جسمی و زود به نفس نفس افتادنم شاکیم ولی می خندم و یه حس خوبی دارم .. چند جا به خاطر سرعتم و لیزی زمین میرم تو بغل مردم و با تعویض پا رد میشم از کنارشون .. یک بازی ذهنی خنده داری تو ذهنم شکل می گیره .. اختیار چهره و حالات مردم رو در کنترل خود خواسته ای می گیرم و هر کدومو که می خوام به خنده میندازم .. بیشترش می کنم ، اونقدر که پیچ و تاب بخورن بعضی ها ! یا حواسشون نباشه و بخندن .. گاهی گریه ، گاهی خنده !! .. یکی رو مجبور به ایفای یک نقش تئاتری می کنم .. به یکی با همون سرعت نگاه می کنم و هوس می کنم 7-8 تا عطسه آبدار آبرو بر بکنه و می خندم بهش !! دیگه دارم دیوانه میشم و رد می کنم ! بازی انعطاف پذیر و بامزه ایه .. در آوردن لباس آدمها و خلق و تصور روابط جنسی شون .. هزار و یک ایده رو میشه روی این همه آدم پیاده کرد .. فقط کمی ذهن خلاق و سوژه ساز و با حوصله می خواد .. خلاصه یه جورایی با زبان بند آمده و صورت سیاه شده !! میرسم به نوید !

راستی چندی پیش احساس می کردم گنجایش مغزیم بیشتر شده ! در واقع یک خلاً در فضای مغزم احساس کردم که می خواستم پرش کنم ... با هر چیزی !! این چه معنی میده ؟!! 

نظرات 2 + ارسال نظر
دامون 11 فروردین 1388 ساعت 01:13 http://www.damun.blogsky.com

این مردم اصالتا خلق شدند که موش آزمایشگاهی باشند!!
تو هم راحت باش پس :))
جدا از شوخی ایده جالبیه :)

سعید 18 فروردین 1388 ساعت 13:25

هر بار که وبلاگ هات رو می خونم دلم می خواد از سیاوش تفرش نشانی پیدا کنم اما انگار دیگه خبری نیست. سیاوش دیگه فقط دنبال دنیای هایپریکی که من چیزی ازش نمی فهمم حتی این کلمه رو درست نمی تونم تلفظ کنم. دیالفنی بسته شده و انگار تمایلی هم برای بازگشایش وجود نداره همینطور نبش و خوب که نگاه می کنی دیگه آپدیت نمی شن. چند وقت پیش یه لحظه دم پاساژ پایتخت فکر کردم دیدمت. صدات هم کردم اما توجهی نداشتی شاید هم تو نبودی. خیلی با استرس دنبال معنی لغت وید گشتم توی گوگل نمی دونم چرا شاید من در مورد اونهایی که یه روز می شناختم حساس هستم هر چند بهتر از اون چیزی بود که من فکر می کردم اما من همیشه فکر می کنم ما برای تجربه های خوب و جذاب باید فقط ذهنمو باز کنیم و باز شدن ذهن تمرین می خواد نه عامل خارجی. تفرش جای خوبی نبود.

سعید عزیز سلام .
اول از همه ممنونم از ابراز دوستی و نگرانیت ..
پاساژ پایتخت که نه گلم مدتهای زیادیه اونور نبودم .. نمی دونم همون سعید قبلی هستی یا نه ولی در هر صورت خواستم جواب بدم دیدم نه ، این موضوع انگار برای خیلی ها مطرحه و انگار نیازه که یک متن رو به این موضوع و گشودن افق دید متفاوت امروزم اختصاص بدم . حتما این کار رو به زودی خواهم کرد و ممنونم که انگیزه ی نوشتنش رو برام ایجاد کردی .. با یک موضع قوی و متنی پربار بر خواهم گشت ... باز هم ممنونم رفیق .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد