هایپریکولوژی

نسخه آزمایشی یک ایده ! دست آوردها و بازنمودها و رخدادهای دنیای هایپری من !

هایپریکولوژی

نسخه آزمایشی یک ایده ! دست آوردها و بازنمودها و رخدادهای دنیای هایپری من !

هایپریک ۲۰

روی سیم گیتار زندگی می کنم .. می لرزم .. اوج می گیرم .. فریاد می کنم .. پر و خالی میشم .. به ارگاسم بی همتایی می رسم .. بالاترین ارگاسم رو در موسیقی دیدم .. من با Porcupine Tree ارگاسم رو در موسیقی دیدم و شناختم و تجربه کردم .. شاید همه حسی رو .. این یک بلوغ و تکامله .. یک جهشه ..  توهمات و تصاویر خلق شده با موسیقیش اکثراً کیهانیه !! کاش تصویر سازی بلد بودم .. کارهای ماندگار قابل توجهی میشد .. یکبار که چشمهام بسته بود و هایپر بودم - مثل همه ی لحظات خلق این هایپریکها - به طور بی سابقه ای تصاویر و رنگ ها رو روی پلک چشمان بسته ام و گاه در فضای پشت سرم احساس می کردم و می دیدم .. تصاویر ناگهان کهکشانی شد و وارد فضای ابر و هاله ی گازها و ستاره ها شد .. کهکشان راه شیری رو می دیدم و سیاره های در حال چرخش با اون نور مبهم خیره کننده .. کمی گذشت و ناگهان سیاره ها بال در آوردند و حرکتشون در هم رفت و تا به خودم اومدم با یک کهکشان پر از پروانه روبرو بودم !! حیف که این زیبایی از مرز کلام گذشته و سرعت و توان کلمه ها بهش نمیرسه !    

 

۱۹ دیماه ۸۷

هایپرعکس ۱۱

 

 

بام تهران - ولنجک - دیماه ۸۷

هایپریک ۱۹

مثل همه ی تصاویر و تجربه ها نمی دونم چطور شروع شد .. موسیقی بود .. کلمه بود و غریزه .. این بار با کلمه ها به بستر یک زن رفتم ! با کلمه وارد واژن شدم ! سوار بر کلمات بودم و موسیقی ... موسیقی ... همه چیز بود .. دیالوگ بود .. خیز داشت .. فراز و فرود .. درک و حس .. وارد تنش شدم .. یک تجربه ی جدید و ناب ذهنی .. وارد رگ و سلول هاش شدم .. به همه ی تنش سرایت کردم !! با همه ی اعضای تنش یکی شدم .. حسش می کردم .. آمیختگی بی واسطه ! چه فوق العاده بود ...  

 

۱۹ دیماه ۸۷

هایپرعکس ۱۰

 

 

بام تهران - توچال - دیماه ۸۷

هایپریک ۱۸

تجربه و لذت بی پایانی این روزها از رقص های ذهنیم بردم ! یک شب بارونی ، سوار تاکسی ، اتوبان و تیر چراغ برق های بلند و زرد رنگ و رقص با شیدرخ در لباس بلند سپید بر فراز شهر .. پرواز کنان بر روی ماشینها و آدمها .. نمی تونم جلوه های تصویریش رو بیان کنم .. حیف ... 

و شکوهمندتر از همه شون یک بازی قدیمی و کودکانه بود ! یک نگاه و هیجان گم شده ای که بازی کادرها رو زنده کرد و سوار بر بالهای قدرتمند و با شکوه و بی رقیب موسیقی در شادی و شعف کودکانه ی یک زایش و تولد گستاخانه به پاتیناژی در وسط محوطه ی بیرونی گلستان تبدیل شد که روزها بازسازی اش از تفریحات و لذت های کم نظیرم بود! می دونم که باور و درک هم بکنید حس نخواهید و نتوانید کرد!!  

 

۱۰ دیماه ۸۷

هایپریک ۱۷

داشتم در یکی از لحظه های پر لذت توی طبقه اول گلستان قدم می زدم که چهره ی یک زن به طور ناخودآگاه شبیه یک نوع سگ برام جلوه کرد .. خنده ام گرفت .. چند قدم برداشتم و نمی دونم خواسته یا ناخواسته شروع کردم به تبدیل چهره ی آدمها به انواع سگ ها .. اگه بدونید چقدر جذاب و متنوع و قشنگ شده بود ! و دیری نگذشت که سگ ها به انواع حیوانات بسته به ویژگیهای ظاهریشون در اومدند و من همراه یک موزیک فوق العاده با لبخندی بر لب ، چشمهایی آتشین ! پیچیده لای شال وسط یک باغ وحش متمدن قدم می زدم ... !  

و این بازی بعد از مدتی تغییر کرد و به محدود کردن تصویر آدمها به کادر چشمهاشون تبدیل شد. اگر بدونید چه تصویر عجیبی بود . هر چه که می دیدی چشمهای محصور در کادر مستطیلی بود و در پایان این ایده به ذهنم رفت و روی دیوار راهرو و در ویترین مغازه ها کادر چشم آدمهایی که در طول زندگیم دیدم و شناختم و برام مهم و پر رنگ تر بودن رو آویزون کردم و نگاشون می کردم ! خیلی خووووووب ببببوود !   

 

۱۰ دیماه ۸۷

هایپرعکس ۹

 

 

فرحزادی-یادگار امام          دیماه ۸۷

هایپریک ۱۶

اگه فرصت کردی و خطری نبود یک مسافت طولانی در خیابان رو به آسمان نگاه کن و راه برو ... یعنی افق دیدت و کادر پایینی نگاهت رو تنظیم کن روی سقف ساختمونها ... دست درازی انسان به آسمون با آنتن ها و جرثقیل ها و برج ها مثل حیات دیگریه که متوجه ش نیستیم .. بالای سرمون مثل جنگل داره پوشیده میشه !  

 

۱۰ دی ۸۷

هایپرعکس ۸

 

 

پارک هنرمندان - دیماه ۸۷

هایپریک ۱۵

تا به حال شده به خودت اس ام اس بدی ؟ حسش رو درک کردی ؟ نوشتن یک اس ام اس برای خودت .. تصویر کردن خودت و انتظارات و علایق و ذوق زده کردن خودت ! دقت و مراعات یا بی قیدی و بی ملاحظه گی یا ... مواجه شدن این مدلی با خودم در طی یک اتفاق و لحظه برام خیلی جالب بود! 

 

۱۰ دی ماه ۸۷

هایپریک ۱۴

هشدار (۱)  هیچ وقت با نفرت شادی نکن !! 

هشدار (۲)  مراقب باش دنیا ! تصاویر ! موسیقی و زندگی در غیاب ویدهای بیکرانه! برات بی معنا و منفعل و بی مایه نشه! اون وقت زندگی خیلی سخت میشه!خطرناک میشه! 

هشدار (۳)  نذار ناخودآگاهت پر بشه، عمیق بشه ! 

هشدار (۴)  محیطت رو عوض کن تا دچار اشتباه ناشی از یکنواختی و سکون تصویرت نشی! توهم ناشی از سکونه! به خصوص در مورد خود!!! حرکت کن تا زنگ نزنی .. و یادت هم نره که حداقل ماهی یکبار یک پیروزی و برد نیاز داری حداقل! 

خب حالا برو کدو قل قله زن!!! 

 

دوم دیماه ۸۷

هایپرعکس ۷

 

 

بلوار پاکنژاد - دی ماه ۸۷

هایپریک ۱۳

داری راه میری .. دنبال مواد خام می گردی واسه یه زایش .. یه خلق .. همه ی چاله چوله ها و پستی بلندی ها رو حس می کنی .. حواست میره سمت پاهات .. می لغزن .. یه دفعه یکی شون یادش میره چکار باید بکنه .. معطل و مردد می چسبه به زمین و بقیه بدنت حرکت می کنه و ازش جدا میشه .. همه در کسری از ثانیه اتفاق می افتن .. چه حس عجیبی بود ! توی یکی از کوچه های مفتح ، نزدیک خونه ی قبلی برای تجدید خاطره رفتی که برای پنجمین بار سمند پلیس رو می بینی که دو سرنشینش نگات می کنند و تو از این دلهره ی ترش ى خنده ت می گیره ! خسته میشی و سوار ماشین میشی ... یک زن جلو و سه مرد عقب .. تازه راه افتاده ماشین که پسری که سمت راستت نشسته بلند میگه آقا یه روز یه ترکه میره ساندویچی میگه یه ساندویچ سوسیس بدین توش گوجه نذارین .. ساندویچیه بر می گرده میگه گوجه ندارم می خوای خیار شور نذارم ؟!! همه می خندن ! تو هم می خندی و سرخوشانه گوشت رو می سپاری به دیالوگ ها ...  بعد از یک جک دیگه زنه پیاده میشه و حرف بین دو مرد کناری من و راننده گل می کنه ...  : 

 جوون بهت تبریک میگم ، خوشحالم که بالاخره یه جوونی توی این مملکت هست که شاد باشه ... ( واقعاً هم کار پسره خیلی جالب بود .. منم از کارش خوشم اومد – حالا بگذریم از موضوع جک های قومیتی ! - ) جمهوری اسلامی که قاتل شادیه ، ضد شادی و خنده ست .. میگه همه تو سرتون بزنین .. بله آقا همه رو معتاد و دزد و افسرده می خواد ... ( همینطور ادامه پیدا می کنه تا پسره یه جک دیگه تعریف می کنه ! : ) آقا اون زمان که تاکسیا جلو دو نفر می نشوندند یه آخونده می شینه جلو به راننده میگه منو دو نفر حساب کن ! راننده هم بر می گرده میگه من تو رو تخم خودمم حساب نمی کنم !! ... همزمان همه مون قاه قاه خندیدیم ..  بعد خنده پسره گفت ولی حالا خودمونیم همه می دونیم که درستش اینه که اونا ما رو تخم خودشون حساب نمی کنن و همه مون که الان پیاده میشیم یه جور کارمون بهشون گیره !! و بقیه تأییدش کردن و کمی جلوتر پیاده شدم .. خلاصه نزدیک خونه بودم و با موسیقی می خرامیدم ! که نگاهم به مناره های یه مسجد افتاد و خنده م گرفت و تو ذهنم اومد که اه این چرا دو لنگش هواست ؟ جلوتر رفتم گنبدش سریع تو ذهنم شکل شکم یک زن حامله شد که با اون دو لنگ رو به هوا در کنار تصویر ورود و خروج آدمها از درش یه تعبیر فی البداهه به ذهنم آورد که مسجد رفتن هم عین چیز می مونه !! همون چیز ! :D ;) 

 

۲ دی ماه ۸۷